سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

قاتلین نیز روزی عاشق بوده اند !

گل خریده اند !

سلام گفته اند !

بخشیده اند

دل شان به فهم مسئله یی لرزیده است !

به ما خیزه نگاه کرده اند !

و گریسته اند !

می بنی چه قدر ساده و سخت است آدمی !

ساده در شباهت و سخت در پیچیدگی ها !
 

 

دست نوشته یک بچه آفریقایی : وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، ... وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، ...وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی می میری، خاکستری ای و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟ ...
 

مردی برای اصلاح موهایش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین او و آرایشگر در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسیدند. آرایشگر گفت: خدا به کسی توجه ندارد.
مشتری پرسید: چرا چنین فکری می کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا توجه ندارد. به من بگو، اگر خدا توجه داشت آیا این همه مریض وجود داشت؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شدند؟
اگر توجهی بود، نباید درد و رنجی وجود می داشت. نمی توانم تصور کنم که خدا اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی خواست جرو بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی را با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده دید. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست؟ به نظر من در این شهر آرایشگری وجود ندارد.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم.من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است با موهای بلند و کثیف و اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند. موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تاًکید کرد: دقیقا! نکته همین است. خدا هم حضور دارد، فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج وجود دارد.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

سلام ؛ حال من خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 صفحه بعد


خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 38
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 109
بازدید کل : 26218
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1