سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

سخت ترین لحظه ی زندگی آدمی زمانی می رسد که

خواب "او" را می بینی؛

وقتی از خواب می پری

در آغوش دیگری هستی!...

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

در این دنیای بی حاصل که مردانش عصا از کور می دزدند

من از خوش باوری اینجا محبت جست و جو کردم

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

ازآجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار
 
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت:
ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود،مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت،یقه جوان را گرفت و عصبانی،طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد: مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... گه می‌خوری تو و هفت جد آبادت، خجالت نمی‌کشی؟

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحشهای مرد عصبی شود و عکس‌العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد: خیلی عذر می‌خوام فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

در زندگی زخمهایی هست که 

مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد

و غالباً نمی توان این دردها را به کسی گفت

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

سلمان فارسی که رحمت خدا بر او باد، می‌گوید: وقتی که پیامبر (ص) در شان علی (ع) فرمود: من شهر علم هستم و علی، دروازه آن شهر است،
منافقان در مورد علی (ع) حسادت شدید ورزیدند و بین خود توطئه کردند تا علی (ع) را در همین مورد (علم) به نظر واهی
خودشان، درمانده کنند. توطئه آنها این بود که چند نفر هرکدام جداگانه نزد علی (ع)
بروند و سوال کنند: علم بهتر است با ثروت؟



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

اجازه هست تاسف بخوریم؟

به ادامه مطلب برین و به زمان ارسال پیغام ها توجه کنین...



ادامه مطلب ...

 

مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.

 



ادامه مطلب ...

درد علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق

سرش احساس می کند، و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شبهای

خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده...و به ناله در آورده است. ما

تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند.

اما این درد علی(ع) نیست؛





ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

جای یك چیز را در زندگیت عوض كن تا زندگیت زیبا شود! به جای ترس از خدا، عشق را جایگزین كن!

هرچیزی كه در این دنیا می بینی در تضاد است! شب و روز، خوب و بد، زشت و زیبا، عشق و تنفر ... اما با عبور از تمام این تضاد ها، به حقیقتی خواهی رسید که می توان نامش را خدا گذاشت.

مردم میگویند عشق كور است زیرا نمیدانند عشق چیست. من به تو می گویم كه فقط عشق چشم دارد به غیر از عشق همه چیز نا بیناست.

آماده چون میوه ای رسیده برای فرو افتادن از درخت. تنها نسیمی ملایم می وزد و میوه فرو می افتد؛ گاه حتی بدون هیچ نسیمی، میوه به سبب سنگینی و رسیدگی از درخت می افتد. مرگ نیز باید چنین باشد و این آمادگی باید با زندگی كردن فراهم آید ...

دلسوزی تنها هنگامی سر بر می آورد که بتوانی ببینی که همه با تو خویشاوندی دارند. دلسوزی تنها هنگامی پدید می آید که ببینی تو عضوی از همه و همه عضوی از تو هستند. هیچ کس جدا نیست. وقتی توهم جدایی کنار رفت دلسوزی سر بر می آورد .

کل کائنات یک شوخی است! بعضی ها آن را لی لا و بعضی ها مایا می خوانند (به معنی رویا) این تنها یک لطیفه و یک بازی است و روزی که این را فهمیدی به خنده می افتی و آن خنده هرگز متوقف نخواهد شد! همینطور ادامه خواهد داشت، این خنده به سراسر پهنه ی کائنات گسترش خواهد یافت!

قلب هرگز پرسشی ندارد؛ با این وجود پاسخ را دریافت می كند! ذهن هزار و یك سوال دارد با این حال هرگز پاسخی دریافت نمی کند! زیرا نمی داند چطور دریافت كند .


اوشو شری راجنیش

فکر کنم این سخنان منطبق براصل یین و یانگ باشد،اصلی که بیان کلیش میگه تضادهای باید در درون و در یک جسم باشدو یک روح باشد یعنی یک شخص باید ابعادمتضادی داشته باشد و این تضادها رو در کنار هم یه جهتی بهشون بده؛فعلا" خودم کاملا" رو این قسمت تسلط ندارم اما به زودی بازش میکنیم که خیلی شیرین و جذابه.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت

خیلی کثیف می‌‌شوی

و مهم‌تر آنکه خوک ار این کار لذت می‌برد .

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

وقتی شیپور جنگ نواخته شود فرق بین مرد و نامرد، تشخیص داده می شود

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

                                                            



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

درد من تنهایی نیست؛

بلكه مرگ ملتی است كه گدایی را قناعت

 بی‏عرضگی را صبر

 و با تبسمی بر لب

 این حماقت را حكمت خداوند می‏نامند

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستانم بنشینند آرام



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

چند تصویر از ووشو بخش ساندا یا سانشو (مبارزه)+ برگرفته از real-fighter.blogfa.com

 



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

تصاویری از ووشو بخش تالو (فرم و نمایشی)+برگرفته از real-fighter.blogfa.com

 



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

آنی كه از مرگ می ترسد از زندگی هم می ترسد؛ زیرا مرگ و زندگی از یكدیگر جدایی ناپذیرند و هر دو، جلوه ی یك حقیقت به شمار می روند.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

همیشه چه كم اند آنانی كه دلهاشان بی باكی و بازیگوشی دیرپای دارد و جانشان نیز شكیبا می ماند. جز اینان دگر همه بیم داران اند.((نیچه))

 

بر حذر باش كه آرامش و تامل تو به آرامش و تامل سگی در مقابل دكان قصابی همانند نباشد كه از ترس یارا نمی كند پیش رود و حرص و آز پای پس رفتن او را بسته است.((نیچه)) 

 
 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

روزی مجنون بر آشفته از بیابانی میگذشت که بی خبر پایش به سجاده ی

درویشی خورد....

درویش برآشفت که :ای دیووانه چه میکنی؟!میان من و معشوق من

جدایی افکندی!

مجنون خندیدوگفت:بساط عشقی که باقدمی ناخواسته برچیده شود

کجانامش عشق است؟؟؟؟؟

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

قاتلین نیز روزی عاشق بوده اند !

گل خریده اند !

سلام گفته اند !

بخشیده اند

دل شان به فهم مسئله یی لرزیده است !

به ما خیزه نگاه کرده اند !

و گریسته اند !

می بنی چه قدر ساده و سخت است آدمی !

ساده در شباهت و سخت در پیچیدگی ها !
 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

به سفیدی چشمانم نگاه کن
روز در چشمان من است

به سیاهی چشمانم نگاه کن
شب در چشمان من است

به سیاهی و سفیدی چشمانم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است

جهانی به ظلمات فرو خواهد رفت
اگر چشم فرو بندم

 

دست نوشته یک بچه آفریقایی : وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، ... وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، ...وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی می میری، خاکستری ای و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟ ...
 

با یک نگاه دل می تپد

آرزوها شکوفه می دهند

خیال ها گل می افشانند ...



ادامه مطلب ...
 
 1- میل به ریاضت و رهبانیت (ریشه فلسفی)

 

2- عدم امنیت و عدالت اجتماعی (ریشه اجتماعی)

3- پدرشاهی و تسلط مرد بر زن و استثمار نیروی وی در جهت منافع اقتصادی مرد (ریشه اقتصادی)

4- عادت زنانگی زن و احساس او به اینکه در خلقت از مرد چیزی کم دارد،به علاوه مقررات خشنی که در زمینه پلیدی او و ترک معاشرت با او در ایام عادت وضع شده است (ریشه روانی)


 

علل نامبرده یا به هیچ وجه تاثیری در پیدا شدن حجاب در هیچ نقطه از جهان نداشته و بی جهت آنها را به نام علت حجاب ذکر کرده اند و یا فرضا" در پدید آمدن بعضی از سیستمهای غیراسلامی تاثیر داشته است در حجاب اسلامی تاثیر نداشته است. یعنی حکمت و فلسفه ای که در اسلام سبب تشریع حجاب شده ، نبوده است.

 

یه مدت دیگه سعی میکنم این بحث رو باز کنم و ریشه های اسلامی پوشش رو بررسی کنیم.

فقط بگم که منبع این مطلب استاد مطهری است در کتاب مسئله حجاب

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار


شریعتی+تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!)
 
 
 
 
تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!).
یعنی‌: به‌! ببین‌ چه‌ ساخته‌ام‌! از آب‌ و گل‌! روح‌ خودم‌ را در او دمیدم‌ و این‌ چنین‌ شد! و این‌ است‌ که‌ مرا این‌ چنین‌ می‌شناسد! که‌ خود را می‌شناسد که‌ گفته‌اند: خود را بشناس‌ تا خدا را بشناسی‌، چه‌ «خود» روح‌ خدا است‌ در اندام‌ تو ای‌ مانی‌ من‌! ای‌ مبعوث‌ هنرمند بسیار دان‌ من‌، ای‌ آشنای‌ نازنین‌ گرانبهای‌ نفیس‌ من‌، ای‌ روخ‌ من‌، خود من‌، و من‌ نخستین‌ بار که‌ در رسیدم‌ آن‌ من‌ پولادین‌ خویش‌ را که‌ غروری‌ رویین‌ بر تن‌ داشت‌، غروری‌ که‌ با هر ضربه‌ای‌ که‌ روزگار بر آن‌ فرود آورده‌ بود و هر گرزی‌ که‌ حوادث‌ بر سرش‌ کوفته‌ بود سخت‌تر گشته‌ بود، بر قامتش‌ فرو شکستم‌ که‌ در راه‌ طلب‌ این‌ اول‌ قدم‌ است‌، چه‌ غرور حجاب‌ راه‌ است‌ که‌ گفته‌اند: «نامرد غرورش‌ را می‌فروشد و جوانمرد آن‌ را می‌شکند، نه‌ به‌ زر و زور، بل‌ بر سر دوست‌ که‌ غرورهای‌ بزرگ‌ همواره‌ بر عصیان‌ و صلابت‌ سیراب‌ می‌شوند و یکبار از تسلیم‌ و شکست‌ سیراب‌ می‌شوند و سیراب‌تر و آن‌ بار آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ این‌ معامله‌ نه‌ در کار دنیا است‌ که‌ در کار آخرت‌ است‌ و آدمیان‌ بر دوگونه‌اند: خلق‌ کوچه‌ و باازر که‌ سر به‌ بند کرنش‌ زور می‌آورند و گزیدگان‌ که‌ سر به‌ لبه‌ تیغ‌ می‌سپارند و به‌ ربقه‌ تسلیم‌ نمی‌آورند، دل‌ به‌ کمند نیایش‌ دوست‌ می‌دهند و بسیار اندک‌اند آنها که‌ در ظلمت‌ شبهای‌ هولناک‌ شکنجه‌ گاهها و در آغوش‌ مرگی‌ خونین‌ یک‌ «لفظِ» آلوده‌ به‌ ستایشی‌ نگفته‌اند و یک‌ «سطر» آغشته‌ به‌ خواهشی‌ ننوشته‌اند و آن‌گاه‌ در غوغای‌ پرهراس‌ کفر و زور و خدعه‌ و کینه‌ قیصر سر بر دیوار مهراوه‌ ممنوع‌ نهاده‌اند و در برابر «تصویر» مریم‌- زیباترین‌ دختران‌ اورشلیم‌، مادر عیسی‌ روح‌ الله‌، مسیح‌ کلمة‌ الله‌، مریم‌ همسر محبوب‌ تئوس‌ که‌ اشباه‌ الرجال‌ قرون‌ وسطی‌ همسر یوسف‌ نجارش‌ می‌خواندند- غریبانه‌ اشک‌ ریخته‌اند، دردمندانه‌ گریسته‌اند و سرودها و دعاهای‌ گداازن‌ از آتش‌ نیاز و از بیتابی‌طلب‌ را از عمق‌ نهادشان‌ به‌ سختی‌ بر کشیده‌اند و سرشار از شوق‌ و سرمست‌ از لذت‌ بر سر و روی‌ تصویر «او» ریخته‌اند».
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

خدایا بگذار دریا باشم،ساکن و ساکت ، که طوفان های سخت هم من را به هیجان
نیاورد، قلبم را مثل آسمان صاف و پاک کن که لکه کدورتی از اعمال خلاف
دیگران بر ساحتش ننشیند.
تو مرا به دست غم بسپار تا در آغوش هم، دور از انظار بیگانگان، فرو رویم.
آفریدگارم بگذار معیاری خدایی باشم که جز خواسته تو عمل نکنم، جز به
اراده تو تسلیم نشوم، جز سوختن در راه تو پاداش نخواهم ، جز غم و درد
پناهگاهی نداشته باشم و جز قلب مجروح انیسی نداشته باشم.
خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا
فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
 
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

مرگ تریجی ما آغاز خواهد شد ...

 

اگراحساسات خو را ابراز نکنیم!

همان احساسات سر کشی

که موجب درخشش چشمان ما می شود

و دل را به تپش در می آورد...

 



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

سلام
خدا: ....
سلام،خوبی عزیزم؟
خدا: ....
سلام خداجون!
خدا:...
خدایا چرا این همه سکوت؟
من کشته مرده سلامت نیستم،خدا جون!
من تشنه یه هم صحبتم...

 



ادامه مطلب ...

آنطرف این همه شادی...
آنطرف این همه شادی غمی در دل دارم که هر از چندگاهی سراغم می آید.
آنطرف مادری را می بینم که سال نو را جور دیگری تحمل میکند.
مادری دلشکسته اما امیدوار(گرچه میداند همه چیز تمام شده)
- مادر چه می گویی؟



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

از جهان کناره گرفته ام. نه به این دلیل که دشمنانی داشتم، بلکه به این دلیل که دوستانی داشتم. نه به این دلیل که با من بد تا می کردند، چنان که مرسوم است، بلکه به این دلیل که مرا بهتر از آنی که هستم می پنداشتند. من دروغی بودم که نمی توانستم تابش بیاورم... 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

آه این جماعت حقیقت خوف انگیز را تنها در افسانه ها میجویند

و خود از این روست که شمشیر را                            
                                                

  سلاح عدل جاودانه می شمارند

چرا که به روزگار ما شمشیر 
                                           

   سلاح افسانه هاست 

نیز از اینروی

تنها

شهادت آن  کس را پذیره میشوند به راه حقیقت

که در برابر شمشیر

از سینه خود سپری کرده باشد.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

دیدم آن چشمه هستی که جهانش خوانند

آنقدر آب کز آن دست توان شست،نداشت

جای گریه است برای این عمر که چون

غنچه گل پنج روزی است بهای دهن خندانش

از زندگانی ام گله دارد جوانی ام

شرمنده جوانی از این زندگانی ام

دارم به دل هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم 

دل ات را می بویند

روزگار غریبی ست نازنین 

و عشق را

کنار تیرک راه بند 

تازیانه می زنند .

 

 

 

 



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

     آروغ روشنفکرانه ات
 
   گوشم را می آزارد
 
   کم حرفی ام را ببخش
 
   این روزها
 
   به دنبال
 
   زمینِ سفتی میگردم

   که  شاشیدنم به روی آن
 
   مرا
 
   از شرمندگیِ
 
   دیوانگی های فراموش شده ام
 
   رها کند


  سالهاست که در سرزمین من
 
   داروی یک درد

   تزریق دردی دیگر است...

   اما تو راحت باش
 
   آروغت را بزن!


برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

«زندگی من مثل شمع خرده خرده آب می‌شود، نه اشتباه می‌کنم، مثل یک کنده هیزم تر است که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزم‌های دیگر برشته و ذغال شده، ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده، فقط از دود و دم دیگران خفه شده.»

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

من از عشق ، جز مخلوطی و ملغمه ای از خواهشها ،از عواطف و 

      هشیاری ها که مرا با موجودی وابسته می سازد ،

      درک نمیکنم
 
                          آلبر کامو

مردی برای اصلاح موهایش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفتگوی جالبی بین او و آرایشگر در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسیدند. آرایشگر گفت: خدا به کسی توجه ندارد.
مشتری پرسید: چرا چنین فکری می کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا توجه ندارد. به من بگو، اگر خدا توجه داشت آیا این همه مریض وجود داشت؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شدند؟
اگر توجهی بود، نباید درد و رنجی وجود می داشت. نمی توانم تصور کنم که خدا اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی خواست جرو بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی را با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده دید. ظاهرش کثیف و ژولیده بود. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست؟ به نظر من در این شهر آرایشگری وجود ندارد.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم.من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است با موهای بلند و کثیف و اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند. موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تاًکید کرد: دقیقا! نکته همین است. خدا هم حضور دارد، فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج وجود دارد.



خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 38
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 83
بازدید کل : 26192
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1