سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان

دلایل ذوالقرنین بودن کوروش

از دید علمایی همچون آیت الله طبابایی و استاد مطهری



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

مرحوم‌ صدر المتألّهین‌ دربارة‌ آنكه‌ احكام‌ شرعیّه‌ تعبّدی‌ است‌ و بی‌چون‌ و چرا و بدون‌ فهمیدن‌ فلسفه‌ و سبب‌ آنها باید آنها را پذیرفت‌، در مقدّمة‌ «أسفار» مطلب‌ جالبی‌ فرموده‌ است‌ و آن‌ اینست‌:

‎ وَ إنّی‌ لاَسْتَغْفِرُ اللَهَ كَثیرًا مِمّا ضَیَّعْتُ شَطْرًا مِنْ عُمْری‌ فی‌ تَتَبُّعِ ءَارآءِ الْمُتَفَلْسِفَةِ وَ الْمُجادِلینَ مِنْ أهْلِ الْكَلامِ وَ تَدْقیقاتِهِمْ وَ تَعَلُّمِ جُرْبُزَتِهِمْ فی‌ الْقَوْلِ وَ تَفَنُّنِهِمْ فی‌ الْبَحْثِ، حَتَّی‌ تَبَیَّنَ لی‌ ءَاخِرَ الاْمْرِ بِنورِ الاْءیْمانِ وَ تَأْییدِ اللَهِ الْمَنّانِ أنَّ قیاسَهُمْ عَقیمٌ وَ صِراطَهُمْ غَیْرُ مُسْتَقیمٍ.

فَألْقَیْنا زِمامَ أمْرِنا إلَیْهِ وَ إلَی‌ رَسولِهِ النَّذیرِ الْمُنْذَرِ؛ فَكُلُّ ما بَلَغَنا مِنْهُ ءَامَنّا بِهِ وَ صَدَّقْناهُ وَ لَمْ نَحْتَلْ أنْ نُخَیِّلَ لَهُ وَجْهًا عَقْلیًّا وَ مَسْلَكًا بَحْثیًّا بَلِ اقْتَدَیْنا بِهُداهُ وَ انْتَهَیْنا بِنَهْیِهِ، امْتِثالاً لِقَوْلِهِ تَعالَی‌: مَا´ ءَاتَب'كُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَب'كُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا. حَتَّی‌ فَتَحَ اللَهُ عَلَی‌ قَلْبِنا ما فَتَحَ فَأفْلَحَ بِبَرَكَةِ مُتابَعَتِهِ وَ أنْجَحَ..[اسفار/ج1/ص4/طبع سنگی]
«همانا من‌ از خداوند طلب‌ آمرزش‌ و عفو بسیار دارم‌ از برای‌ آنكه‌ پاره‌ای‌ از عمر خویش‌ را به‌ بررسی‌ آراء متفلسفین‌ و جدال‌های‌ اهل‌ كلام‌ و نازك‌ بینی‌های‌ آنان‌ و آموختن‌ سخنان‌ و شیوه‌های‌ بحثی‌ آنان‌ گذراندم‌، تا اینكه‌ سرانجام‌ در پرتو فروغ‌ ایمان‌ و تأیید خداوند منّان‌ دریافتم‌ كه‌ واقعاً قیاسات‌ آنها بی‌نتیجه‌ و صراط‌ آنها غیر مستقیم‌ است‌.

پس‌ از آن‌ زمام‌ كار خویش‌ را به‌ خداوند و به‌ فرستادة‌ بیم‌ دهندة‌ بیم‌ داده‌ شدة‌ او سپردم‌، و به‌ آنچه‌ به‌ رسول‌ الله‌ رسیده‌ بود تماماً ایمان‌ آورده‌ و تأیید نمودم‌. و در صدد جستجوی‌ توجیه‌ عقلی‌ و روشی‌ علمی‌ برای‌ فرمایشات‌ رسول‌ بر نیامدم‌، بلكه‌ پیروی‌ از هدایت‌ و اجتناب‌ از نواهی‌ او را پیشة‌ خود ساختم‌ همچنانكه‌ حقّ تعالی‌ فرموده‌:

«آنچه‌ از دستوراتی‌ كه‌ پیامبر برای‌ شما آورده‌ است‌ بگیرید و پیروی‌ كنید؛ و آنچه‌ را كه‌ نهی‌ فرموده‌ دوری‌ كنید.»

تا آنكه‌ خداوند گشایش‌ قرار داد بر قلب‌ ما آنچه‌ را كه‌ گشایش‌ فرمود؛ و رستگار شد به‌ بركت‌ این‌ دنباله‌ روی‌ از رسول‌ و نجات‌ یافت‌.»

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

کسی که گامی برداشته باشد به شوق برای گامی دیگر می تازد و کسی که چندین گام برداشته میداند که همانطوری که گامهایی برداشته هنوز جایی برای گام برداشتن داره و غرور نمی گیرد جز در برابر آنکس که در مقابلش بایستد و کسی به اوج گام  های خود برسد بدنبال گامی دیگر می گردد اما چون نمی یابد دیوانه می شود و سخت است که دیوانگی خود را بروز ندهد.

اما کسی که گامی برنداشته تنها از سر ضعف گله می کند و دیوانگان را به سخره می گیرد چون نمی فهمد پله برداشتن چگونه هست و از بس مزخرف گفته فرصتی برای گام برداشتن نداشته.

حالا گروه اولی که گام بر می دارند اگر با زیر پایه هاشان به بحث و جدال بپردازند سقوط می کنند چرا که فکرشان را پژمرده می کنند و یا باعث می شوند غرور دست و پای گام برداشته گان را گیرد.

بیایید اگر گامی برداشته ایم غرور نگیریم و بحث نکنیم تا موجودیت خود را به اثبات بگیریم.

اما بهترین ها گام بر می دارند بدون اینکه از دیگران به عنوان پله استفاده کنند اما آیا همچین آدمی در جلوی دید ما خود را به نمایش می گذارد و یا درک خواهد شد؟

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

مثه ماهی از آب گرفته به دور خودم می پیچم
اما باز هیچ چیز دوست داشتنی پیدا نمی شود
از همه کس بیزارم؛از خودم متنفرم
دوست دارم تیغ بردارم و گوشت سر خود را تیغ بزنم
همانگونه که خشخاش را تیغ می زنند
اما تیغی عمیق تر احساس من است
دوست می دارم انگشتانم را در زیر دندان ها صاف کنم
ولی باز نمیدانم چرا!
دوست دارم تک تک کسایی که قبلا" برام عزیز بوده اند دشنه ای بردارند و به تمامی لشم فرو برند تا شاید آرام گیرم
دوست دارم روانپزشکا بگن دیوونه شده ای؛جنون گرفته ای
چه خوب بود اگر دکتر می گفت متاسفم،کاری از دستم بر نمیاد
تو به مهلک ترین سرطان دچار شده ای؛به درد آورترین مرض
کاش کسی بود که نفرین میکرد تا من متلاشی بشم
کاش دو تا مار کله مو میخوردن
کاش میگفتن 30 ثانیه تا مرگ فرصت باقی است؛
آنگاه سوره عصر میخواندم و برای همیشه از این دنیا و اون دنیا راحت میشدم و دیگر منی نبود که خوشی یا ناخوشی داشته باشد
این همه آرزو در سرم گذر میکند اما نمیدانم چرا دستم از این آرزوها کوتاه شده اند.
تنها چیزی که آرامش داره اینه که بیاد میارم به خدا گفتم راضی ام به رضای تو

 

 و گفتن لا حول و لا قوه الا بالله

 

آدمی یه دنیا حرف برای گفتن و نوشتن داره
میاد بنویسه؛هرچه مینویسه تا هنوز هیچی رو نگفته
برای دل خود می نویسه اما تموم نمیشه،بازم حرف داره
مرد که گریه نمیکنه؛یاد گرفتم که گریه نباید مال مرد باشه؛
مرد که می نویسه بغض میکنه؛همه بغضا یه عقده میشن،
این عقده کل تن مرد رو می سوزونه؛مرد به خود می پیچه ولی باز
نباید گریه کنه؛گاهی نمیخواد گریه کنه و اشکی بدون زجه بیرون میاد
ولی سختی اشک ریختن به اولین قطره اشکه...
گاهی هم میگی یه گریه کنیم؛میگی مثه خانما گریه کنیم شاید یکم سبک شدیم؛اما گریه یه مدت کوتاه آروم میکنه...
بعد از این مدت کوتاه شعله های درون بزرگتر میشن و هر بودنی از هرچیز بهانه ای می شود برای گریه و همچنان گریه سوز آتش درون را بیشتر می کند؛یکهو بیدار میشی می بینی خیلی پیر شدی،اما باز تو عادت کرده ای به تنها سوختن؛دوباره به کنج دلت پناه می بری و آرزوی گریه های پر سوزتر میکنی؛تنهاتر از همیشه...
بعد از یه مدت تازه می فهمی که گریه های تو واسع کسی نیست که بهش علاقه ای داشتی...
تنها برای گریه هایی است که از سر دلتنگی است و نمی دانی دلتنگ چی شده ای! تنها میدانی باید دلتنگ بود و نمی دانی برای چه...

 

همینطوری میشه که بغض و گریه نمیزارن حرفی واسه گفتن و نوشتن باقی بمونه؛خاموش باید شد

 

گویند آدمی را آبی باید و نانی و آوازی...

پس من بی نیاز شده ام؛

چه شب ها که اشک ریختم به پای عشقی پاک؛گویا سر در آب فرو کرده بودم آندم که تازه روشنی روز چشمانم را نیش میزند ولی دیگر بدان خو گرفتم؛به تمامی شوری اشک و شوری دنیا خو گرفته ام.      اکنون بگمانم مزه و لذت دنیا به شوری آنست.آب مایه حیات است و جان مایه من اشک است و من با جانم صورتم را می شویم و چه حس بیان نشدنی است آن دم که اشک ها خنک شوند و بر چهره یخ بندند(پس من بی نیاز از آب شده ام)

از نان سیرترینم؛سیرم از حسرت،از عشق،از وفا،محبت،وجدان و هر آنچه آدمی را لازم است تا آدم خوانندنش و آن هنگام از آن دوری جویند چرا که میخوای با بشر زندگی کنی و بخوای آدم باشی و با بشر زندگی کنی دردی است مثه نیشکون کسی که ازش بیزاری؛سیرم از آنچه اخلاق خواندن و لازمه آمی دانستن؛دیگر آدمیت را به من نخورانید که مرا نیازی به نانی نیست و حسرت گذشته نانی است برای آینده من و ...

و در انتها آواز مرا باید؛زجه گریه های پنهانی من،صدای قلبی که بادش کردند و ترکید خوش است؛ خوش است برای آنان که دل شکستن آموخته اند؛شکسپیر خوب میگفت به فرزندانتان شیر سگ دهید تا در بزرگسالی وفا آموزند...   این آوازی که من دارم بهترین آوازست؛چون خوب میدانم آواز خود را تنها خودم فهمیدم اونم در بین اینهمه که انسان می خوانندشان؛آواز من تنها برای خخود من بود برای کسی که بهتر از همه میتوانم تحملش کنم برای همدردترین کس با من؛برای تنهایی هایی که ار آن من است.  گاهی آدم برای خود تنها می نویسد و گاهی تنها برای خود تنها می خواند و اینان زیباترین نوشته ها و آواها هستن که تا ابد جاوید خواهند ماند حتی اگر روزی همه روزگار دور زند و تو از یین به یانگ روی و یا از یانگ به یین و این چنین است در چرخش روزگار و یین و یانگ(تصویر .بلاگ) تنها اینان جاودانند

.....

آدمی را غیر از آب و نان و آوا چه باید؟ آنهم را چنگ خواهم آورد و باز میدانم آدمی را نه نیازی به اینان است و نه آنچه آدمی درک می کند و همیشه سرگردانیم؛مشیت ما رفتن است و به قول نیچه زندگی مثه دوچرخه سواری است که اگه لحظه ای از پای زدن غفلت کنی،آنزمان وامانده میشوی.

و مثه آقا حسین پناهی باید تنها رفت که رسالت در رفتن است

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

فعلا" نیازی عمیق به سنگین ترین سکوت ها دارم

 

امدن یا رفتنم دست خویشتن نیست

عشق جانکن مرا فرمان می دهد و تنها به فرمان بهترین عشق باید راند

اندیشه پرواز رسوخی یافته بر جان بی قرار من

زبانم را بسته ، شوق بر دلم می جوشد

و اینانند که خاموشی را به حرفهای ناگفته مبدل می کنند

چه شوقی است وصف ناشدنی در عشق

و زیباست حس پروازی که عمری تنها آرزویت بود

بدست آوردن عشق آنزمان که فکرش هم برای یک زنجیری رها نشدنی است

و چه لذت بخش ...

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

آسمانها در آستانه چنگال من از خود می لرزند

 

زمینیان دست به هم می کوبن تا تسخیر آسمانها

اما من در این میان برای فراتر از آسمان رفتم ام

نه جنگی است مرا با آسمان و نه پای بند زمینیان به تسخیر آسمان

من در تسخیر دیگری ام و پی او زمین و آسمان را پای کوبیدم

جز او اندیشه ای مباد مرا ...

او که یادش آرام بخش ترین نسیم بر دلسردی من است

 

غرورم شکست
خرده غرورام اگه دیده بشن
دنیای عظیم تر خواهم ساخت
اما افسوس که دوست داشتن ها چشمانمان را گرفته اند
نه خود بیدار می شویم و نه کسی بدار هست تا بیدارمان کند

 

غرورم شکست
خرده غرورام اگه دیده بشن
دنیای عظیم تر خواهم ساخت
اما افسوس که دوست داشتن ها چشمانمان را گرفته اند
نه خود بیدار می شویم و نه کسی بدار هست تا بیدارمان کند

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

هوالحق


 

شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم 
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم. 

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست


***

و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست .

*** 

غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست

                                         احمد شاملو

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

دردی دارم مانند هيچ دردی

سردتر از دلسردی

غريب تر از پاييز

پر از نمی دانم

نمی دانم هايی كه نمی دانم چه می خواهند از جانم


شعر از مسعود مرعشی

......................

این شعر خیلی پرمفهومه اما کمتر به دید میاد شاید چون نویسنده علاقه ای به بیان درد واقعیش نداشته...

 

بیزارم از عشق هایی که صدایشان به بلندای آسمان ها می رسد
عشق هایی که چنان اوج می گیرند که ریشه عشق را بیرون می کشند تا به آسمانها برسند؛ریشه را که بیرون کشیدند تنها معلق می شوند و به هوسی تبدیل می شوند که ریشه ندارد و پرواز می کند بدون هدفی.
آنگاه که به بوسه و آغوش معشوق رسیدند عشق ها خالی می شوند و دلها خسته و بی امید و تازه می فهمن که چنان عشق را پر دادند که تنها هوسی به جای ماند؛همت های پست اینگونه اند و کاش من اینگونه نباشم

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

مادر کودکش را شیر میدهد کودک از نور چشم مادر

خواندن و نوشتن می آموزد

وقتی که بزرگ شد کیف مادر را خالی میکند

تا بسته ای سیگار بخرد

بر روی استخوانهای لاغر و کم خون مادر راه می رود

تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود

وقتی که برای خود مردی شد

در یکی از تریا های روشن فکران ،

کنفرانس مطبوعاتی ترتیب میدهد

و پا روی پا میاندازد و می گوید:

عقل زن کامل نیست ...!

وبه افتخار این سخن ،

مگسها و گارسونها کف طولانی میزنند

 

عنوان وبلاگ نوشته سالک آزادگی؛

سالک ؛ راهرویی است که گام بر میدارد به سوی هدفش...

آزادگان ؛ اینان کسانی اند که برای دل نبستن خلق شده اند و شاید برای دل بستن و دل کندن پس از آن !

آزادگان از قید هر بندی آزادند اما بدنبال این هستند که قفسی محکم تر و استوارتر پیدا کنن و خود را در آن بیفکنند

و پس از آن که خود را حبس کردند بدنبال رهایی از قفس بر می آیند و من هم دیگر میله های این زندان را خواهم

گسیخت و بدنبال قفسی دیگر گام برخواهم داشت.

مهم اینه که در سیر از قفس ها تکیه گاه خاصی داشته باشیم و به او توکل کنیم، در راه آزادگی دردها نهفته است

و آدمی باید با دردها سازگار شود و این دردها شوری از زندگی او نگیرند و اشتیاقش را به زندگی بیشتر کنند.

من آزاده نیستم؛اما سالکی هستم که در پی آزادگی هستم.

روح من مرده هست و جانی تازه باید به این وبلاگ داده بشه؛جانی که هنوز از روح خدایی خود دور نشده باشه...

من هم از این پس این وبلاگ رو تقدیم میکنم به کسی که خیلی برام عزیزه و میدونم روحش قوی هست.

روح او سرتاسر این محیط را فرا می گیرد و حس ناامیدی رو از این کلبه خواهد برد؛اما همچنان دردها بازگو خواهند

شد و یک روح قوی میتواند تمامی ابعاد رو گسترش بده؛مطمئنم که با وجود این شخص این وبلاگ به فراسوها میرود.

آدمی آه و دمی است آه من کشیده شد و دمی در کنار شما بودنم سر رسید.

برای عزیزم هم آرزوی موفقیت میکنم.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

هرچه نگاه می کنم یا زخم خورده ایم یا زهر ...

در آستین احساساتمان هیچ نپرورانده ایم جز مار...

و به هیچ خنجری که دلمان را نشانه رفته بود نه نگفته ایم...

 

این می شود که مرهم زخمهایمان می شود زهر مار

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

خدا تنها بود...

و ملائک نرسیدند به داد دل تنهای خدا..

و خدا در دل خود در پی چیزی می گشت....

چیزی از جنس وجود...

چیزی از جنس ملائک برتر و چنین بود که در اوج نیاز ...

بشر از جنس تمنای خدا شکل گرفت

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

عشقی که با

اشک های چشم

شست و شو شود

همیشه ماندگار و زیبا خواهد ماند

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

علی، علی، علی، چه بگویم؟  

چگونه بگویم؟ چطور نام تو را که بر قلبم گره خورده است، بر زبان آورم؟



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفته ست
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است

 

 

به خدا گفتم : بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ، ابراش مال تو دریا مال من ، موجش مال تو ماه مال من ؛ خورشید مال تو ...

خدا خندید و گفت : تو بندگی کن ، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو

.....................................

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

 



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

درگذشت غلامرضا تختی 17 دی 1346

 

برای آنکه تختی نگرید همه بخندیم



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

مردی كه خیلی عاشق بود، پشت شیشه آسمان خراش نشسته بود و سیگار می كشید...

آنقدر عاشق بود كه وقتی آخرین پك را به سیگارش زد

یادش رفت كه باید ته سیگار را پایین بیندازد.. نه خودش را !

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

سخت ترین لحظه ی زندگی آدمی زمانی می رسد که

خواب "او" را می بینی؛

وقتی از خواب می پری

در آغوش دیگری هستی!...

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

در این دنیای بی حاصل که مردانش عصا از کور می دزدند

من از خوش باوری اینجا محبت جست و جو کردم

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

ازآجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار
 
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت:
ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود،مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت،یقه جوان را گرفت و عصبانی،طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد: مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... گه می‌خوری تو و هفت جد آبادت، خجالت نمی‌کشی؟

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحشهای مرد عصبی شود و عکس‌العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد: خیلی عذر می‌خوام فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

 

در زندگی زخمهایی هست که 

مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد

و غالباً نمی توان این دردها را به کسی گفت

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

سلمان فارسی که رحمت خدا بر او باد، می‌گوید: وقتی که پیامبر (ص) در شان علی (ع) فرمود: من شهر علم هستم و علی، دروازه آن شهر است،
منافقان در مورد علی (ع) حسادت شدید ورزیدند و بین خود توطئه کردند تا علی (ع) را در همین مورد (علم) به نظر واهی
خودشان، درمانده کنند. توطئه آنها این بود که چند نفر هرکدام جداگانه نزد علی (ع)
بروند و سوال کنند: علم بهتر است با ثروت؟



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

اجازه هست تاسف بخوریم؟

به ادامه مطلب برین و به زمان ارسال پیغام ها توجه کنین...



ادامه مطلب ...

 

مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته ‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه ، بی ‌پیغمبر، بی ‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.

 



ادامه مطلب ...

درد علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق

سرش احساس می کند، و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شبهای

خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده...و به ناله در آورده است. ما

تنها بر دردی می گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند.

اما این درد علی(ع) نیست؛





ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

جای یك چیز را در زندگیت عوض كن تا زندگیت زیبا شود! به جای ترس از خدا، عشق را جایگزین كن!

هرچیزی كه در این دنیا می بینی در تضاد است! شب و روز، خوب و بد، زشت و زیبا، عشق و تنفر ... اما با عبور از تمام این تضاد ها، به حقیقتی خواهی رسید که می توان نامش را خدا گذاشت.

مردم میگویند عشق كور است زیرا نمیدانند عشق چیست. من به تو می گویم كه فقط عشق چشم دارد به غیر از عشق همه چیز نا بیناست.

آماده چون میوه ای رسیده برای فرو افتادن از درخت. تنها نسیمی ملایم می وزد و میوه فرو می افتد؛ گاه حتی بدون هیچ نسیمی، میوه به سبب سنگینی و رسیدگی از درخت می افتد. مرگ نیز باید چنین باشد و این آمادگی باید با زندگی كردن فراهم آید ...

دلسوزی تنها هنگامی سر بر می آورد که بتوانی ببینی که همه با تو خویشاوندی دارند. دلسوزی تنها هنگامی پدید می آید که ببینی تو عضوی از همه و همه عضوی از تو هستند. هیچ کس جدا نیست. وقتی توهم جدایی کنار رفت دلسوزی سر بر می آورد .

کل کائنات یک شوخی است! بعضی ها آن را لی لا و بعضی ها مایا می خوانند (به معنی رویا) این تنها یک لطیفه و یک بازی است و روزی که این را فهمیدی به خنده می افتی و آن خنده هرگز متوقف نخواهد شد! همینطور ادامه خواهد داشت، این خنده به سراسر پهنه ی کائنات گسترش خواهد یافت!

قلب هرگز پرسشی ندارد؛ با این وجود پاسخ را دریافت می كند! ذهن هزار و یك سوال دارد با این حال هرگز پاسخی دریافت نمی کند! زیرا نمی داند چطور دریافت كند .


اوشو شری راجنیش

فکر کنم این سخنان منطبق براصل یین و یانگ باشد،اصلی که بیان کلیش میگه تضادهای باید در درون و در یک جسم باشدو یک روح باشد یعنی یک شخص باید ابعادمتضادی داشته باشد و این تضادها رو در کنار هم یه جهتی بهشون بده؛فعلا" خودم کاملا" رو این قسمت تسلط ندارم اما به زودی بازش میکنیم که خیلی شیرین و جذابه.

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت

خیلی کثیف می‌‌شوی

و مهم‌تر آنکه خوک ار این کار لذت می‌برد .

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

وقتی شیپور جنگ نواخته شود فرق بین مرد و نامرد، تشخیص داده می شود

 

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

                                                            



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد


خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 77
بازدید ماه : 120
بازدید کل : 26229
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1