بهارپله ای است برای اوج گیری غم این مادر
 
سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان

بهار ، سال نو ، تازگی ، دور هم بودن
همه و همه مبارک
آه خدایا(امیدوارم این آهم از ناله نباشه):
من چه دارم از سال نو؟
من را که نه آرزوئی است و نه شادی ؟
من که تنها با دیدن شادی اطرافیانم مسرور می شوم(شاید)،ازاینکه دور هم باشیم و سببی برای خنده بقیه ببینم.
خودم که تنهایی را با هیچ چیز عوض نمی کنم...
اما جمع بودن را گرمی و صمیمیت می دانم،همان چیزی که خانواده را زنده نگه میدارد.
-صمیمیت نعمت از دست رفته امروزمان را کو؟ کجاست؟   مگر دستان و زبان و دل ما مرده است که تنها آرزو میکنیم و محبت را بدست بقیه از دست رفته میدانیم؟  اگر هنوز زنده بودیم اطرافیانمان را هم زنده می دیدیم!  ما هم مرده ایم!!!
بجز شادی که از شادی دیگران دارم،چیزی ندارم و چیزی از جنس شادی جز همین شادی دیگران نمی خواهم.
اما خودم هم نمیدانم چرا!!!

آنطرف این همه شادی...
آنطرف این همه شادی غمی در دل دارم که هر از چندگاهی سراغم می آید.
آنطرف مادری را می بینم که سال نو را جور دیگری تحمل میکند.
مادری دلشکسته اما امیدوار(گرچه میداند همه چیز تمام شده)
- مادر چه می گویی؟
مادر،شاید تنها کسی باشی که میتوانی اشک هایم را روان سازی (اشک های من حرمت دارد)
مادر غم مخور!
مادر تو را با دلم می بینم که بعد از 4 سال تازه دخترت به زبان آمد.
- درد مادر ما سخت است،سخت است 4 سال انتظار بکشی که دخترت تازه بگه مامان(من که مادر نیستم برایم سخته،مادر را چه می شود؟  آیا 4 سال انتظار تنها برای شنیدن تنها کلمه مادر سخت نیست؟  مادر مقدس است)
- مادر می دانم که اشک های من و یاد کردن تو و دخترت برای تو مرهمی نمیشه اما بدان از اشک ریختن بیزارم،ازناله بیزارم،از هر نشونه ای که از ضعف باشه بیزارم...
اما به داستان که تو که می رسم،اگر اشک نریزم از خودم بیزارم...

دست خودم نیست...

مادر جان اگر بگویم تولددخترت و یا نوروزتون مبارک،چه حسی داری؟ میدونم شاد نمیشی!

خوب هست که شما هم بدونید مادر ما دورش چه خبره،خوبه بدونیم درد چیه!

 

مادری که دخترش6سال دارد و هر بهار ما خزانی برای اوست و در ادامه زمستانی که شاید بهاری نداشته باشد.

 

زیبایی زمستان ما به این سبب است که بهاری دارد اما زمستان مادر ما چه ؟

 

- اگر به عنوان مادر خود بپذریدش!!!

 

من که این مادر را مانند مادر خود می دانم اما شاید شایسته مادری شما نباشد!!!

 

این مادر جدید من هر دقیقه بیشتر به انتظارو مرگ دخترش نزدیک تر میشه.

 

ما که به بهار 7 خود می رسیدیم پدر و مادرمون یه نگاه به 7 بهار پیش می انداختن و یه نگاه به 7 و یا دو 7 بهار بعد،تازه بود که پدر و مادر ما با این نگاه ها به پیش و پس شاد میشدن اما مادر جدید ما چطور نگاه میکنه؟

 

به 7 سال پیش نگاه میکنه همش حسرت اون روزی رو که دنیا آوردش رو میخوره،شایدبگه میخواستمش چیکار!!!

 

البته مادر ما دلش بزرگتر از ناله کردن هست.

 

گفتم که پدر و مادر ما به 7 و دو 7سال دیگه ما نگاه میکنن و چه زیبایی هایی تصور میکنن اما این مادر بیچاره ما هرچه میخواد به 1 ماه اینده دخترش نگاه کنه چیزی نمیبینه،حتی غم رو نمیبینه؟

 

فقط میدونه غمی در پیش داره،اما نمیدونه در کجای آینده ای که میدونه نزدیکه،جای داره!!!

 

7سال حسرت و غم و انتظار مرگ،چه شوری برای زندگی میزاره.

 

مادرم گفت که تنها توکل به خدا این شور را به زنگی می داد.

 

- مادر ببخشید که قلم با این همه بزرگی چیزی نیست که بتونه اشک و غم رو به تصویر بکشه،تازه دستی به لنگی و ضعف دست من شاید تنها ارزش غم تو رو پایین بیاره،اما من برای دل خودم مینویسم تا همیشه جلوم باشه،اونم به اندازه درک خودم،این همه ضعفی که از من و قلم هست تو باید ببخشی.

 

- آیا سخت نیست از روزی که بچه ات دنیا میاد بهت بگن کارش تمومه،سخت نیست بگن دلتو بهش خوش نکن؟

 

پس باید چیکارش کرد؟

تحمل،دور انداختن و یا اینهمه محبت مادر ما؟

 

 

- اما چه زیباست حس مادرانه

 

چه زیباست حس مادرانه با توکلی آمیخته با عشق

 

مادر می شنوم که میگویی: دوری کسی که به من می گوید مادر برایم سخت است اما هرچه خدا خواهد همان را خواهم.

 

مادر دوست دارم بازم بشنوم از اینکه خودت رو به خدا سپردی...

 

مادر به خدا تو رو مثه مادر خود و دخترت را مثه خواهر خودم میخوام.

 

مادرم شاید بتوانم اشک هایم را برای عزیزانم نریزم اما چظور میشود برای اینهمه مهر و توکل اشک نریخت؟

 

مادرم سال نو مبارک...

 

مادرم بدان گرچه نزد مادر و خانواده خود هستم اما هر لحظه که می خندم بیاد گریه هایت که در خنده های بقیه پنهونه ، هستم،مادرم سال نو هرکی دنبال سرنوشتی بهتر و نو هست و حال آنکه تو بدنبال قوی ساختن خود در برابر بی معرفتی زندگی هستی،مادرم خنده ام از روی است و درونم پر از بغض و اشک،خندونم چون شادی بقیه رو می بینم اما دلم با توست(امیدوارم همیشه همینطور باشه).

 

- یا قاضی الحاجات،مادر ما عزیزه،دخترش تازه داره زندگی رو می فهمه...

 

ببخشید خدا داشت حکمتت یادم می رفت،فقط براش دعا میکنم و خودم حاضرم بارشو به دوش بکشم.

 

وقتی صدای دختر مادرم یادم میاد نمیتونم دعایی جز این داشته باشم:

 

خدایا همه چی منو بگیر،منم شادی رو دوست دارم اما شادی بی غم رو نمیخوام،خدایا 20 سال عمر و شادی به من دادی،این 20 سال از سرم زیادی بود،هرچه دارم بگیر و به خواهر جدیدم بده.

 

اصلا" هرچی تو نصیبم کنی خیره،فقط خواهرمو نجات بده

 

مادر میدانم نمیتونم درکت کنم اما به اندازه توانم سعی در درکت دارم،ولی تو را چه سود؟!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 100
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 228
بازدید کل : 26337
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1