شریعتی
 
سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار


شریعتی+تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!)
 
 
 
 
تبارک‌ الله‌ احسن‌ الخالقین‌ (آفرین‌ بر خودم‌ بهترین‌ آفرینندگان‌!).
یعنی‌: به‌! ببین‌ چه‌ ساخته‌ام‌! از آب‌ و گل‌! روح‌ خودم‌ را در او دمیدم‌ و این‌ چنین‌ شد! و این‌ است‌ که‌ مرا این‌ چنین‌ می‌شناسد! که‌ خود را می‌شناسد که‌ گفته‌اند: خود را بشناس‌ تا خدا را بشناسی‌، چه‌ «خود» روح‌ خدا است‌ در اندام‌ تو ای‌ مانی‌ من‌! ای‌ مبعوث‌ هنرمند بسیار دان‌ من‌، ای‌ آشنای‌ نازنین‌ گرانبهای‌ نفیس‌ من‌، ای‌ روخ‌ من‌، خود من‌، و من‌ نخستین‌ بار که‌ در رسیدم‌ آن‌ من‌ پولادین‌ خویش‌ را که‌ غروری‌ رویین‌ بر تن‌ داشت‌، غروری‌ که‌ با هر ضربه‌ای‌ که‌ روزگار بر آن‌ فرود آورده‌ بود و هر گرزی‌ که‌ حوادث‌ بر سرش‌ کوفته‌ بود سخت‌تر گشته‌ بود، بر قامتش‌ فرو شکستم‌ که‌ در راه‌ طلب‌ این‌ اول‌ قدم‌ است‌، چه‌ غرور حجاب‌ راه‌ است‌ که‌ گفته‌اند: «نامرد غرورش‌ را می‌فروشد و جوانمرد آن‌ را می‌شکند، نه‌ به‌ زر و زور، بل‌ بر سر دوست‌ که‌ غرورهای‌ بزرگ‌ همواره‌ بر عصیان‌ و صلابت‌ سیراب‌ می‌شوند و یکبار از تسلیم‌ و شکست‌ سیراب‌ می‌شوند و سیراب‌تر و آن‌ بار آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ این‌ معامله‌ نه‌ در کار دنیا است‌ که‌ در کار آخرت‌ است‌ و آدمیان‌ بر دوگونه‌اند: خلق‌ کوچه‌ و باازر که‌ سر به‌ بند کرنش‌ زور می‌آورند و گزیدگان‌ که‌ سر به‌ لبه‌ تیغ‌ می‌سپارند و به‌ ربقه‌ تسلیم‌ نمی‌آورند، دل‌ به‌ کمند نیایش‌ دوست‌ می‌دهند و بسیار اندک‌اند آنها که‌ در ظلمت‌ شبهای‌ هولناک‌ شکنجه‌ گاهها و در آغوش‌ مرگی‌ خونین‌ یک‌ «لفظِ» آلوده‌ به‌ ستایشی‌ نگفته‌اند و یک‌ «سطر» آغشته‌ به‌ خواهشی‌ ننوشته‌اند و آن‌گاه‌ در غوغای‌ پرهراس‌ کفر و زور و خدعه‌ و کینه‌ قیصر سر بر دیوار مهراوه‌ ممنوع‌ نهاده‌اند و در برابر «تصویر» مریم‌- زیباترین‌ دختران‌ اورشلیم‌، مادر عیسی‌ روح‌ الله‌، مسیح‌ کلمة‌ الله‌، مریم‌ همسر محبوب‌ تئوس‌ که‌ اشباه‌ الرجال‌ قرون‌ وسطی‌ همسر یوسف‌ نجارش‌ می‌خواندند- غریبانه‌ اشک‌ ریخته‌اند، دردمندانه‌ گریسته‌اند و سرودها و دعاهای‌ گداازن‌ از آتش‌ نیاز و از بیتابی‌طلب‌ را از عمق‌ نهادشان‌ به‌ سختی‌ بر کشیده‌اند و سرشار از شوق‌ و سرمست‌ از لذت‌ بر سر و روی‌ تصویر «او» ریخته‌اند».


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 71
بازدید ماه : 198
بازدید کل : 26307
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1