من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید...
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم...
از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم این را پرسید،من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرت زده گفت:
روی دیوار و درختان دیدم،بازهم خندیدم...
گفت:دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد.
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید.بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم: بعدها وقتی غم،سقف کوتاه دلت را خم کرد،بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد.